زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا نباشد او به پایان میرسد دنیای من اینجا بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا تنفـس میکنم این زندگی را در کنار او پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا غزال تیزپای من شود مست از شمیم او پِیِ نافه خودش را میرساند از خُتَن اینجا نمیبینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا گمانم وقت دفـنش بـوریا لازم نـدارد او که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا پس از من تازه آغاز مصیبتهای او باشد به غارت میرود مجموع میراث کهن اینجا به غارت میرود عـمامه پیـغـمبر خـاتم نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟ یقین دارم که آن در دستهای ساربان باشد نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا صدای مـادرش از گوشه گـودال میآید کجا هستند مَحرمها، نباشد جای زن اینجا ندارم طاقت این روضههای سهمگینش را بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا |